تواضعی که سنگ را موم کرد

تواضعی که سنگ را موم کرد

در اوائل ورود به نجف اشرف جهت تحصیل در مدرسه مرحوم سید قدس سره بودم تا این که حجره‌ای در مدرسه قوام خالی شد. متولی که قبلا به او سفارش کرده بودم دنبال من فرستاد و کلید آن حجره را به من داد.

این حجره طبق معمول همه حجره‌های مدرسه، یک معیل داشت و کلیدی هم دست او بود. اثاثیه مختصری داشتم به حجره جدید منتقل کردم و درب را قفل و به حرم مطهر مشرف شدم.

وقتی برگشتم خواستم قفل را باز کنم، دیدم یک قفل دیگری روی قفل من زده‌اند، فهمیدم که کار معیل حجره است.

داخل مدرسه نگاه کردم دیدم یک شیخی قدم می‌زند و حالت «هل من مبارز» به خود گرفته، دانستم ایشان قفل را زده‌اند.

جلو رفتم سلام کردم و گفتم شما این قفل را زده‌اید، جواب داد بله، اگر جرأت داری قفل باز کن!

گفتم شما عصبانی نشوید، من در جریان کار نبودم، متولی کلید حجره را به من داده و حالا هم طوری نشده، حجره من در مدرسه سید هنوز خالی است، لطفا درب را باز کنید اثاثیه‌ام را بر می‌دارم و می‌روم.

ایشان که آماده یک دعوای حسابی بود، با این برخورد من تعجب کرده و ملایم شد و آمد قفل خود را باز کرده و با احترام مرا به اطاق برد.

من جدی می‌خواستم به حجره قبلی برگردم، اما او مانع شد.

ایشان شیخ محمد کشمیری نام داشت.

این برخورد باعث شد که رفاقت او با من صمیمی شود و تا آخر هم این رفاقت صمیمی ادامه یافت. لذا خیلی از اوقات از منزل غذای مطبوع برایم می‌آورد و گاهی مرا به منزلش دعوت می‌کرد. در اثر همین معاشرت من هم فلفل خور شدم .

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی  

 

1 دیدگاه دربارهٔ «تواضعی که سنگ را موم کرد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا