مرحوم حاج شیخ:
آقای شیخ شعبان در دوران طلبگی هم حجره من در مدرسه دو درب مشهدبود.
وی از اهالی روستای اردوغان بود. که بعدها هم ساکن همانجا شد.
در سفری به آن روستا در باغ ایشان کنار جوب آبی نشسته بودم، نزدیک ظهر بود، سیگار دستم بود و مشغول فکر بودم.
ناگهان شیخ شعبان با عجله به طرفم دوید و گفت آقا از اینجا بلند شوید، جماعتی اجنه دارند از اینجا رد میشوند ممکن است صدمهای بزنند.
شیخ شعبان تسخیر اجنه داشت، برای همین متوجه شد که جمعیت زیادی از اجنه یک باره به طرف باغ میآیند.
با خونسردی گفتم کاری به ما ندارند، عروسی دارند میآیند و سلام میکنند و رد میشوند.
اجنه یکی یکی از یک طرف آمدند و دست به سینه سلام کردند و از طرف دیگر هم رفتند.
شیخ شعبان تعجب کرد و گفت ما این قدر زحمت کشیدیم تا تسخیر جن کردیم به اینجا نرسیدهام شما چه کردهاید؟
گفتم شما اطاعت خدا را بکنید، خداوند بندگانش را مطیع شما میکند.
شیخ شعبان گفته بود حالا که تا این جا آمدهام اگر رها کنم، اجنه مرا از بین میبرند.
گفتم شما از همین الان دست بردارید، من به آنها میگویم به شما کاری نداشته باشند.
شیخ شعبان میگوید در حضور شما قول دادم که دست بردارم.
بلافاصله قدرت تسخیر اجنه او گرفته شد و مشکلی هم برای ایشان پیش نیامد.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی