قاچاقی به عراق رفتیم و به نجف اشرف مشرف شده و برای ادامه تحصیل در آنجا رحل اقامت افکندیم.
چند وقتی از رفتن ما به نجف گذشت، تا این که برای اقامت قانونی در عراق به اداره اقامت مراجعه کردیم.
رسم بر این بود که برای گرفتن اقامه سؤالاتی میکردند.
یکی این بود که شما پدر داری، مادر داری، برادر، خواهر، دایی داری؟
جواب همه اینها منفی بود. واقعا هم همین طور بود.
آن مأمور عرب گفت شیخنا انت طلعت من بین الحجر؟!
(شیخ ما! شما از میان سنگ بیرون آمدهای؟!)
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی