حاج صادق آقا:
ما کاسب شده بودیم ایشان هیچ کمکی به ما نکرد و سرمایهای به ما نداد،
گفتند من که چیزی ندارم به شما بدهم، بروید مشغول به کار شوید، برای شما دعا میکنم. سرمایه شما صداقت و راستی باشد.
وضعمان خوب نبود چون پول نداشتیم سخت میگذشت،
از آقای تقوی ده هزار تومان برای سرمایه کسب قرض گرفتیم.
در خانه نوغان مشهد ساکن بودیم، به خاطر کمبود پول ناراحت بودم، نهار کمی خوردم رفتم خوابیدم.
یک وقت دیدم حاج آقا آمدند روی سر من و لحاف را کنار زدند، متوجه بودند که چرا ناراحت هستم،
گفتند ناراحت نباش، حاج قربان گوسفندی نامی بود قالی فروش که قوچانی بود، آدم خیلی خوبی بود. از او قرض گرفتند، واقعا برای ما خوب شد، گشایشی شد برای کار ما.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی