قرآن زیاد بخوانید، جوری که ملکه شود و فوائد زیادی دارد.
در روایات چرا این قدر به خواندن قرآن اهمیت داده شده است؟
یکی از فوائدش این است که اگر در جایی آیهای بدون اعراب برخورد کردی، به آسانی میتوانی بخوانی.
اصولا خواندن قرآن، مانند نماز، ناهی از فحشاء و منکر میباشد و انسان را از لهو و لعب باز میدارد.
زمانی که ما طلبه بودیم در مشهد مقدس، میخواندیم، یک جزء مسلم میخواندیم، شاید دو جزء میخواندیم.
سابقا نمیدانم چطوری بود و حالا چطور است!
طلبه کتاب مصیبت در کنارش میگذاشت و در خلوت خودش کتاب را میخواند و گریه میکرد.
نام آقا سید الشهداء را که میشنیدند اشکشان جاری میشد.
اگر آیات قرآن میخواندند، گریه میکردند.
یکی از علائم قساوت قلب، جمود عین است.
گاهی در خلوت فکر کنید، به حال خودتان گریه کنید!
حالا نمیدانم اوضاع چطوری است، وضع غیر از سابق است، محیط جور مخصوصی شده است.
جمود عین از قساوت قلب و قساوت قلب از کثرت ذنوب است.
حالا که از ما گذشته است، زمان طلبگی اسم آقا سید الشهداء را که میبردند، اشکم جاری میشد، گاهی در مجالس قبل از این وارد مصیبت شوند (گریهام میگرفت) و اشکم جاری میشد.
وقتی انسان خیلی غفلت پیدا کرد، آلودگی پیدا کرد، کمکم، خورده خورده، قلب تاریک میشود، حتی خنده زیاد و شوخی زیاد، قساوت قلب میآورد، تکلم بما لا یعنی، ولو حرام نباشد، قساوت قلب میآورد.
روح انسانی خیلی لطیف است، اثر میگذارد.
سنخ روح انسان، سنخ عالم آخرت است، سنخ این عالم نیست و به همین جهت است که خیلی زود متأثر میشود.
و به واسطه معاشرتهای بیفایده و لهو و لعبها و بعضی از گناهان که خدای نخواسته انسان انجام میدهد، کمکم قلب سیاه میگردد و لقمه حرام و شبهه نیز اثر دارد.
میبینی که روح با آن لطیفی، حالا قسی میشود، بالاخره روح در نهایت لطافت است، خیلی لطیف است، به واسطه کثرت معاشرت و کثرت لهو و لعب و تکلم بما لا یعنی، ولو حرام نباشد، متأثر میگردد، تا چه رسد به گناه، اینها روح را قسی میکند و بعد دیگر گریهاش نمیآید.
و قسوة القلب من کثرة الذنوب[1]
بعضی از اعمال، ذنب عقاب آور نیست، لکن باز هم به یک معنی ذنب است، بالاخره هر چیز انسان را از خدا غافل میکند و آن چیز مأمور به نباشد، در روح اثر میگذارد.
و اگر مانند مطالعه کردن درس که مأمور به است و انسان را غافل میکند، اشکال ندارد، چون توجه به فرمان خدا، توجه به خود خداست، اگر چه از خدا غافل شود.
گاهی میبینید بعضیها حالات خوب و خوشی دارند، بعد از مدتی میبینی که آن حالات سلب شد.
إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي عَنْ قُلُوبِهِمْ.[2]
انسان باید خودش به فکر خودش بیفتد، انسان باید خودش را وادار کند به قرآن خواندن، دعا خواندن، توسل کردن، کمکم درست میشود.
و الا جوری میشود که “ان سکت فهو جدار و ان نطق فهو حمار” اصلا فکر ندارد، اگر فکر هم داشته باشد با خیالات موهوم.
گاهی انسان مطالبی را تذکر میدهد، منتها در ضمن تاریخ و داستانی، اگر چه اصل قضیه مهم نباشد، لکن چون نظر به تذکر دارد، نقل میکند.
چون به همه افراد به طور مستقیم نمیشود تذکر داد، بلکه باید کنایه و در ضمن تاریخ تذکر و نصیحت کرد.
[1]ـ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ مِنْ جَفْوَةِ الْعُيُونِ وَ جَفْوَةُ الْعُيُونِ مِنْ كَثْرَةِ الذُّنُوبِ وَ كَثْرَةُ الذُّنُوبِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ.( مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص: 39)
[2]ـ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع لَا تَجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي فَإِنَّ أُولَئِكَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي عَنْ قُلُوبِهِمْ. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 46)
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی