پیاده روی در صبحگاهان!

آسید محسن موسوی:

وقتی که ایشان به روستای ما می آمدند معمولا صبحها  پیاده‌روی داشتیم.

مسیر را ایشان معین می‌کرد، گاهی می گفتند بریم زیارت اهل قبور.

می‌رفتیم و زیر سایه درختی فرش می‌انداختیم و می‌نشستیم.

یک ساعت به اذان ایشان به روستا برمی‌گشت برای نماز.

گاهی به من می‌فرمود: تو برگرد بعدا خودم برمی‌گردم، می‌خواهم تنها باشم.

اما من برای این که از ایشان مواظبت کنم از دور به دنبال ایشان راه می‌افتادم.

اگر می‌دید مرا برمی‌گرداند و خودش به تنهایی می‌رفت و بعد از ظهر به منزل بر می‌گشت.

در یکی از مواردی که ایشان را مخفیانه تعقیب می‌کردم، شنیدم که این اشعار را با خود زمزمه می‌کرد:

کردگارا رحمتی، جان جهان گم کرده‌ایم

بلکه در ابدان خود روحی روان گم کرده‌ایم

ما یتیمان، مهدی صاحب زمان گم کرده‌ایم.

روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا