نیاز شیخ محسن خنفر!
نویسنده کتاب ماضی النجف و حاضرها، روایت کرده که مال فراوانی را نزد شیخ الطائفه انصاری آوردهاند که حقوق شرعی بود.
وی آن پول را شخصاً نزد فقیه علامه، شیخ محسن خنفر نجفی فرستاد زیرا که به آن نیازمند بود.
نویسنده کتاب ماضی النجف و حاضرها، روایت کرده که مال فراوانی را نزد شیخ الطائفه انصاری آوردهاند که حقوق شرعی بود.
وی آن پول را شخصاً نزد فقیه علامه، شیخ محسن خنفر نجفی فرستاد زیرا که به آن نیازمند بود.
شیخ به ایشان گفت: بیدار شو و نگو که من سید ابوالحسن هستم، زیرا که شیطان به دنبال فرصتی است و تلاش میکند که
حضرت رضا علیه السلام که تشریف آوردن نیشابور، سه ماهی در نیشابور بودند.
حکومتیها یک حمام رو قرق کردند آقا حمام بروند.
حضرت رضا کنار حوضچهای نشستند و آب به بدن مبارکشان میریختند.
یک مردی از دهات نیشابور در خزانه ← ادامه
خدا رحمت کند حاجی سیاح را. ایشان با حاجی ابراهیم نیک پرور دوست بود. برای ثبت بعضی از قضایای قوچان در خدمت اخوی محترم با حاجی سیاح رفتیم خانه حاج ابراهیم نیک پرور. صحبتهای مفصلی شد. لابلای صحبتها از یکی ← ادامه
مرحوم والد [آشیخ عبدالکریم حائری] قدس الله سره الشریف، میفرمود:
«که برای پدرم از مادرم فرزندی به وجود نمیآمد و او برای دارا شدن فرزند، زنهایی را صیغه میکرد تا این که یک روز منزل یک زن صیغهای خود میرود ← ادامه
مرحوم والد [آشیخ عبدالکریم حائری] قدس الله سره و اجزل مثوبته، میفرمود:
«من در ناخوشی سید استاد [سید محمد فشارکی]، برای پرستاری ایشان شبها نزدش میخوابیدم.
چون فرزندان ایشان کوچک بودند، خودم متکفل لگن بردن و آوردن بودم تا ایشان ← ادامه
از مرحوم آقای آقا سید جمال گلپایگانی که از شاگردان مرحوم نائينی و خود از مراجع شیعه به شمار میرفت و معروف به صفا و تقوی بود نقل نمود:
و من خودم از آقای آقاسید احمد گلپایگانی فرزند مرحوم آقا ← ادامه
يکي پرسيد از آن گم کرده فرزند
فخر سلطان جهان در نصر مظلوم است و بس
شاه ظالم را بتارک نیست تاچ افتخار
در بسیط ارض یک مظلوم اگر نالد زدرد
هست مسئول خدا، سلطان صاحب اقتدار
فواد کرمانی
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن
روزها باید که تا ← ادامه
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدف است
گوهرِ بحرِ سخن، مدحت شاه نجف است
والیِ ملک عرب، سرور اشراف قریش
آنکه تشریفِ قدومش دو جهان را شرف است
شمع جمع است چو در گوشۀ محراب دعاست
آفتابیاست ← ادامه
از وهب نقل شده است: روزی شیطان برای حضرت یحیی طلا آشکار شد و اظهار داشت: میخواهم تو را نصیحت کنم، یحیی گفت: من به نصیحت تو تمایلی ندارم؛ ولی از وضع و طبقات مردم به من اطلاعی بده!
شیطان ← ادامه