سرود بهار، بیا تو نگار!
ترانۀ عشق ، بهانۀ عشق ، تو میراث جاودانۀ عشق
زِ دیده نهان ، امیر جهان ، به دور تو گردم امام زمان
مجنون لیلای من ، دوری ای وای من
سوزان غمهای من ، میمیرم
ناله خیزد از جان ← ادامه
ترانۀ عشق ، بهانۀ عشق ، تو میراث جاودانۀ عشق
زِ دیده نهان ، امیر جهان ، به دور تو گردم امام زمان
مجنون لیلای من ، دوری ای وای من
سوزان غمهای من ، میمیرم
ناله خیزد از جان ← ادامه
اقطاعش از حدّ خُتن تا شطّ دریای عدن
با این همه ملک و مِکن از شاهیش عار آمده
دلقیش بر تن سالیان ،لیفی زخرمابر میان
پیشش پرند و پرنیان ،کم وزن ومقدار آمده
قوتش یکی قرص جوین ،نابیخته گشته عجین← ادامه
حکایتِ ماجرایِ نحوی و کشتیبان!
نحوی در کشتی بود، ملّاح¹ را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟ گفت: نه ،گفت: «ضَیَّعتَ نِصفَ عمرِکَ» یعنی نصف عمرت را به هدر دادی!
روز دیگر تندبادی برآمد ،کشتی غرق خواست شد ،ملّاح او ← ادامه
در کشفُ الغُمّه روایت کرده است که أنس گفت: روزی در خدمت امام حسین {علیه السّلام} بودم ،کنیز آن حضرت آمد ،گلی نزد آن حضرت گذاشت .حضرت فرمود:
تو را آزاد کردم برای خدا .من گفتم: یک طاقه گل برای ← ادامه
شَهِدتُ بأنَّ اللهَ لیسَ بِخالِقِ
وَ أنَّ رسولَ اللهِ لیسَ مِن البشرِ
وَأنَّ علیّاً لَمْ یَکُنْ بابنِ عَمِّهِ
ومَنْ شَکَّ في هذا المَقالِ فقَد کفر
مراد از خالق یعنی کهنه شونده و مراد از رسول الله جبرئیل امین است و ← ادامه
معروف است که عدّه ای از اهالی نجف می خواستند نام مادر حضرت موسی را بفهمند وخجالت می کشیدند از شیخ سؤال بنمایند.
لذا پسر بچّه ای را تعلیم دادند که هنگام بیرون آمدن شیخ از حرم مطهّر ،در کفشداری ← ادامه
این هفت بحر اخضری ،رَشحیت زآثار آمده
نُه گنبد نیلوفری ،مُشتیت زانبار آمده
شاه غضنفر فر علی ،ضرغامِ اژدر در علی
قمقامِ موج آور علی ،صمصامِ پیکار آمده
دیبایِ تقوی بر تنش ،بُردِ ورع پیراهنش
جامِ ضمیرِ روشنش ،مشکوةِ انوار ← ادامه
بر بستهٔ صیدش یَلان ،صیدِ کمندش پر دلان
صد طغرل و صد ارسلان ،حکمش خریدار آمده
ناوَرد شارستان او ،هَیجا شکارستان او
میدان بهارستان او ،کز مهد جرّار آمده
ثُعبان شکار شیر زن ،شیر اوژنِ شمشیر زن
وزلامکان نخجیر زن ← ادامه
«مرحوم آسیّد علیاكبر خویی، پدر آیةالله خویی، با آنکه خود از علمای بزرگ بود، از فرزندش تقلید میكرد. زمانی ایشان به نجف آمده بود و خیلی دوست داشت كه آقای خویی را بر فراز منبر در حال تدریس ببیند. آقای ← ادامه
«در زنجان، دیوانهٔ معروفی بود که احوالاتی داشت.
اوائلی که میرزا محمود امامجمعه از نجف برگشته بود زنجان، یک روز بعد از منبر آنمرحوم، خودش را از لابهلای جمعیّت به ایشان رسانده و گفته بود:
تو هم مثل بقیّه فکر ← ادامه
«مرحوم جدّمان {سیّد مرتضی کشمیری} وقتی در سامرّا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند، مرحوم آسیّد اسماعیل صدر که همبحث و رفیق ایشان بوده به ایشان میگوید:
خبر خوشی برای شما دارم. میگویند: چه خبری؟ میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به ← ادامه
درخاکِ تیره ای گل من آرمیده ای
از بس ستم زبادِ خزانی کشیده ای
پژمرده غنچهٔ تو زگلزارِ احمدی
کز دهر خارِ غم به دو دیده خلیده ای
صیّاد، تیرِ ظلم به پهلو و بازویت
زد ای غزالِ من که ← ادامه