همه را سیر کرد!
آشیخ محمد محمدی:
زمانی که حاج شیخ در فاروج بودند به روستای فیض آباد دعوت شدند.
میزبان خودش برای من تعریف کرد که من برای هفت هشت نفر غذا تدارک دیده بودم.
اما وقتی میهمانان آمدند دیدم حاج شیخ حدود ← ادامه
آشیخ محمد محمدی:
زمانی که حاج شیخ در فاروج بودند به روستای فیض آباد دعوت شدند.
میزبان خودش برای من تعریف کرد که من برای هفت هشت نفر غذا تدارک دیده بودم.
اما وقتی میهمانان آمدند دیدم حاج شیخ حدود ← ادامه
آشیخ جعفر ابراهیمینژاد:
حدود سال 1348 در تعطیلی تابستان به فاروج رفتم. مرحوم حاج آقا هم در مدرسه بود.
ایشان حجره مخصوص به خودش داشت که در آن جا ساکن میشد .
روزی بعد از نماز صبح وارد اتاق ایشان ← ادامه
مرحوم حاج شیخ در مدرسه فاروج و قوچان حجرهای مخصوص داشت که در آن ساکن میشد.
گاهی اقامت ایشان در این مدارس طولانی میشد.
با این که بسیاری از اهالی افتخار پذیرایی از ایشان را طالب بودند، ولی ایشان دعوت ← ادامه
مدارس علمیه فاروج و شیروان و سیدآباد از آثار و برکات مرحوم حاج شیخ است.
این مدارس از بدو تأسیس تا کنون طلاب بیشماری تربیت کرده است. این مدارس قبل از سال 1348 تأسیس شدند.
حاج شیخ در انتخاب زمین ← ادامه
حاج صادق آقا:
طلبه ای بود که از حاج آقا انتظار مالی داشت.
ایشان بنا به دلایلی – ازجمله عدم دخالت در وجوهات- انتظار آن آقا را بر آورده نمی کرد.
او هم این طرف و آن طرف خیلی از ← ادامه
یک طلبهای بود از رفقای آقای… که از حاج آقا انتظار مالی داشت. حاج آقا در وجوهات دخالت نمیکرد، این آقا این طرف و آن طرف خیلی از حاج آقا بد میگفت. اما حاج آقا عکس العملی نداشت.
حاج صادق آقا:
طلبهای بود که از مرحوم حاج آقا انتظار مالی داشت.
ایشان به دلائلی – از جمله عدم دخالت در وجوهات- انتظار آن آقا را برآورده نمی کرد.
آن طلبه هم این طرف و آن طرف خیلی از ← ادامه
یکی از اهالی یدک:(از روستاهای قوچان)
در يكى از از سفرها كه حاج آقا به روستاى ما تشريف آورده بود، یک شب در مسجد روضه بود، ایشان داخل مسجد نشد و فرمود:
من روى ايوان مسجد مي نشينم و روضه ← ادامه
حاج باقر آقا:
در عراق با کسی بحثی راجع به مطلبی داشتیم.
بعد که به ایران آمدیم برای همین بحث با آن آقا نزد آقاجان رفتیم.
آن آقا رو به ایشان گفت ما با باقر آقا بحثی داشتیم، بگویید حق ← ادامه
حاج باقر آقا:
منزلی داشتیم در خیابان راسته نوغان مشهد،
مرحوم حاج آقا تصمیم به فروش آن گرفته بودند،
من اجازه خواستم که خانه را سر و صورتی بدهم.
فرمودند: نه همین طور که هست مشتری بیاورید.
← ادامه«روزنهای به
حاج صادق آقا:
ما کاسب شده بودیم ایشان هیچ کمکی به ما نکرد و سرمایهای به ما نداد،
گفتند من که چیزی ندارم به شما بدهم، بروید مشغول به کار شوید، برای شما دعا میکنم. سرمایه شما صداقت و راستی ← ادامه