یک دقیقه هم فاصله نشد
حاج آقای سیدان:
یادم میآید که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی -رضوان الله تعالی علیه- چهارشنبهای به من فرمود فردا بیا با شما کار دارم.
منزل ما عیدگاه، خیابان تهران بود، منزل حاج شیخ طرف دریا دل بود،
برنامه من ← ادامه
حاج آقای سیدان:
یادم میآید که مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی -رضوان الله تعالی علیه- چهارشنبهای به من فرمود فردا بیا با شما کار دارم.
منزل ما عیدگاه، خیابان تهران بود، منزل حاج شیخ طرف دریا دل بود،
برنامه من ← ادامه
مرحوم حاج شیخ:
یک وقتی حاج شیخ هاشم قزوینی مریض شده بود من برای عیادت آن مرحوم به بیمارستان رفتم.
به ایشان گفتم چون طلاب به شما حسن ظن دارند، نذر کنید انشاءالله وقتی خوب شدید درس اخلاقی برای آنها ← ادامه
حاج باقر آقا:
در جریان خرداد 42 که من باز داشت شده بودم، آقای عبادی نامی بود کاشمری که خیلی به آقاجان علاقه داشت،
به ایشان گفته بود شما اگر سفارشی به آقای کفایی بکنید فرزندتان آزاد میشود.
ایشان گفته ← ادامه
احمد آقای روحبخش:
در جریان خرداد چهل و دو که فرزند بزرگ ایشان به همراه عدهای از روحانیون باز داشت شده بودند بعضی از علما مشهد برای تسلی خاطر حاج شیخ به منزل ایشان میروند ولی ایشان را کاملا آرام ← ادامه
هر جور بقیه طلبهها زندگی میکنند!
حاج باقر آقا:
حاج آقا میفرمود هر جور طلبهها زندگی میکنند، شما هم همان جور زندگی کنید.
گاهی هیچ نداشتیم
حاج باقر آقا:
سال 39 قم بودیم، در قم هیچی نداشتیم نه شهریه و ← ادامه
حاج باقر آقا:
همان ابتدایی که آقاجان ساکن قوچان شدند قوچانیها برای ایشان منزلی تهیه کردند.
ایشان برای تأمین هزینه سفر به قم بخشی از این خانه را فروختند.
پس از این که ایشان به مشهد مهاجرت کردند، آن خانه ← ادامه
شیخ علیرضا ایمانی:
حدود سال 41 از نجف به مشهد آمدم. ظهر بود. رفتم منزل مرحوم حاج شیخ،
خانه ایشان هنوز برق نداشت.
در خانه را زدم. دختر بچهای در را باز کرد. رنگ و رویش پریده بود. خودم را ← ادامه
فرمودند:
روزى در مدرسه مروى تهران بوديم،
يك نفر از اهل سنت به عنوان شكايت از برخورد بعضى از شيعيان به آنجا آمده بود.
طلبهای آنجا بود، در جواب سنی گفت اينها نتيجه ضربه ای است که درصدر اسلام وارد ← ادامه
مرحوم حاج شیخ:
در نجف طلبهای پیش بنده درس قوانین میخواند و هنوز درسهایش را تکمیل نکرده بود به ایران آمد و در تهران امام جماعت مسجدی شد و مردم دورش را خوب گرفتند.
وقتی به ایران آمدم خواستم احوالی ← ادامه
مرحوم خرسندی (اهل روستای خیرآباد):
وقتى حاج آقا به آبادی آمد به همه ما توفيق بندگى خدا داد.
الحمد لله ايشان به محل رسيدگى كرد، براى همه سال برای وجوهات گذاشت. از آن وقت هم چند بارى به قلعه آمد ← ادامه
يك وقت به مرحوم حاج شیخ گفتم:
ما تو را داريم چه غم داريم! دست ما را هم در آن دنيا بگير!
فرمود: نه عموجان، شما فكر خودتان باشيد.
حالا اگر توانستيم يك راه بلدى و راهنمایی میکنیم و گر ← ادامه
حاج محمد رضا ابراهیمینژاد:
همراه با عدهاى به منزل مرحوم حاج شیخ رفته بوديم
ايشان از اتاق مجاور مقدارى انگور تازه براى ما آورد، با آن كه آن موقع فصل انگور نبود.
اين امر تعجب مارا برانگيخت،
وقتى حاج ← ادامه