چیزی ندارم غیرِ اشک و مهر زهرا!
السلام علیک یا عین الله الناظره!

غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش، صدایش، گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
گیرم که مجنون در مسیر عشق لیلا
طعنه شنید ← ادامه
السلام علیک یا عین الله الناظره!

غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش، صدایش، گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
گیرم که مجنون در مسیر عشق لیلا
طعنه شنید ← ادامه
نظری تا به من شب زده ایمان برسد
از عنایات شما رزق فراوان برسد
هیچکس حال پریشان مرا چاره نکرد
با شما این دل آشفته به سامان برسد
“سامرایی شدهام راه گدایی بلدم”
سائلی آمده تا محضر سلطان برسد
کار
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود ← ادامه
| ای حریمت کعبه ی توحید را رکن یمان | آستانت، مستجار است و درت دارالامان |
پیش کرسی جلالت عرش کمتر پایه ای بیت معمور جمالت قبله ی هفت آسمان
فیض سبحانی و آن لاهوت ربانی قرین امر کاف و نون و ← ادامه
| همره باد صبا نافه ی مشک خُتن است؟ | یا نسیم چمن و بوی گل و یاسمن است؟ |
| دیده ی دل شده روشن مگر ای باد صبا | همرهت پیرهن یوسف گل پیرهن است؟ |
| یا مسیحا نفسی می رسد از عالم غیب |
| ای شاهد حسن غیب یزدانی | ای مظهر اقتدار سبحانی |
| ای مصلح عالم ای جهان آرا | ای پرتو آفتاب ربانی |
| باز آی و جهان به عدل و داد آرای | تا چند درون پرده پنهانی |
| باز آی و دل جهانیان مگذار | زین |
السلام علیک یا حجة الله فی ارضه
بیقرار تؤام و در دل تنگم گله هاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
بیتو هر ← ادامه
چشم فرو بسته اگر وا کنی
در تو بُوَد هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر ، نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته ، طبیب تو نیست
از تو بُوَد، راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو، پرستار ← ادامه
چه بسیار مردان پر قدرتی
که در این جهان از پی راحتی
به کوه و کمر قصرها ساختند
همه قصرها را بیاراستند
در اطراف هر قصر از بیم جان
گروهی مسلح، نگهبانشان
که تا این همه قدرت و ساز و ← ادامه
ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی میرسد آن جمعه موعود بیایی
ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی
کنزُ الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله احسان خدایی
عیب از دل ما ← ادامه
گوهر خود را هویدا کن ، کمال این است و بس
خویش را در خویش ، پیدا کن ، کمال این است و بس
سنگ دل را ، سُرمه کن در اسیای رنج و درد
دیده را زین سرمه بینا ← ادامه
دیشب به سرَم باز هوای دِگَر افتاد
در خواب مرا سوی خراسان گُذر افتاد
چشمم به ضریح شه والا گهر افتاد
این شعرهمان لحظه مرا در نظر افتاد
با آل علی ع هرکه در افتاد، وَرافتاد
این قبر غریبُ الغُربا ← ادامه