چون راه علیّ حقّ است ای دوست نمسّکهُ!
صراطُ علیّ حقُّ نُمسِکهُ
(این جمله مبارک از کنار هم قرار گرفتن حروف مقطعات سور قرآن با حذف مکررات حاصل میاید)
لاحول و لا برخوان تا نور خدا یابی!
انوار خدا بنگر تا حبّ و ولا یابی !
چون راه ← ادامه
صراطُ علیّ حقُّ نُمسِکهُ
(این جمله مبارک از کنار هم قرار گرفتن حروف مقطعات سور قرآن با حذف مکررات حاصل میاید)
لاحول و لا برخوان تا نور خدا یابی!
انوار خدا بنگر تا حبّ و ولا یابی !
چون راه ← ادامه
پدر را در گلیمی از کنار منبر آوردند
پسر را درحصیری غرق خون و بی سر آوردند
علی را کوفیان کشتند درمحراب و بعد از آن
برای کشتن فرزند او، صد لشگر آوردند
اگرخورشید را شق القمر کردند درکوفه
همان ← ادامه
«از حضرت مستطاب، شیخنا الأجلّ، حاجی شیخ مرتضی (رضوان الله علیه) پرسیدند: آن کدام فکر است که از یک سال یا شصت سال عبادت بهتر است؟
▫️ فرمود: آن فکر حرّ (علیه الرحمة) بود!»
(مرآة المتقین، ص۱٤٧؛ منبع واسطه: حکایاتی ← ادامه
همهروز روزه بودن، همهشب نماز كردن
همهساله حج نمودن،سفر حجاز كردن
شب جمعهها نخفتن بهخدای راز گفتن
ز وجود بینیازش، طلب نیاز كردن
به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز كردن
ز مدینه تا ← ادامه
آمد بهار و بی گل رویت بهار نیست
باد صبا مباد چه پیغام یار نیست
بی روی گلعذار مخوانم به لاله زار
بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست
بی سر و قدّ یار چه حاجت به جویبار
ما ← ادامه
دید مردی شخص کوری را بشب دستش چراغ
می رود با کوزه ای بر دوش یکسر سوی باغ
خنده کرد و گفت، چشمان تو کوراست ای رفیق
می نمایی با چراغ از بهر چه طی طریق
در جوابش گفت، من ← ادامه
سحر با باد مي گفتم حديث آرزومندي
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندي
دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
بدين راه و روش مي رو که با دلدار پيوندي
قلم را آن زبان نبود که ← ادامه
ای فلک ای روزگار عمر جوانی میخرم
لحظه های عاشقی بر زندگانی میخرم
رفته ایامی ز دستم بس ستمها دیده ام
می دهم دار و ندارم مهربانی میخرم
شهره ی شهرم ولی سنگ صبور غصه ام
شهرتم را میدهم من ← ادامه
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم
هنگامه ی حیرانیست خود را به که بسپاریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی ← ادامه
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری
تا نکند وفای تو در دل من تغیری
چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری
خود نبود و گر ← ادامه
لقمه ی نانی که باشد شبهه ناک
در حریم کعبه، ابراهیم پاک –
گر، به دست خود فشاندی تخم آن
ور به گاو چرخ کردی شخم آن
ور، مه نو در حصادش داس کرد
ور به سنگ کعبهاش، دستاس کرد
عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود
این نه دریایی است کاو را ساحلی پیدا شود
سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید
تا زدامان بیابان محملی پیدا شود
وحشت تنهایی از همصحبت بد خوشترست
سر به صحرا ← ادامه