در ایامی که در نجف اشرف در مدرسه قوام مشغول تحصیل بودم تاجر محترم و خیّری از ایران آمده بود
و طبق معمول یک عده خاصی از طلبههای درس نخوان تا کاظمین به استقبالش رفته بودند و بعد هم همیشه همراهیش میکردند.
علی القاعده برخوردهای نامناسب شأن طلبگی هم داشتند.
بر اثر معاشرت منحصر تاجر با چنین طلبههایی، نسبت به حوزه نجف سوء ظن پیدا کرده بود.
لذا در مجلس مهمی گفته بود «ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم».
روزی طلبههای مدرسه در آفتاب دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند، از جمله حرف این بنده خدا را نقل کردند که «ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم».
به آنها گفتم که اگر من بودم میگفتم شما از بازار آهنگرها وارد حوزه شدهاید.
اگر با اهل علم واقعی برخورد میکردید قضاوت شما چیز دیگری بود.
قصه بازار آهنگرها
در گذشته شخصی وصف شهر حلب را شنیده بود و تعریفهای زیادی از آنجا به گوشش خورده بود. با مرکبی که داشت عزم آنجا را کرد.
در یک روز بسیار گرمی به حلب رسید و از دروازهای وارد گردید،
دید در این بازار غیر از سر و صدا و دود و آتش و سیاهی چیز نیست. هر چه هم میرود این بازار تمام نمیشود.
خستگی و گرمای شدید او را از پای در آورد و حوصلهاش سر آمد. از وسط بازار برگشت و به محل خود بازگشت.
هر که به دیدن او میآمد و از وصف شهر حلب میپرسید، جز مذمت پاسخی نمیداد و این که به دروغ از این شهر تعریف و تمجید کردهاند و ما جز سیاهی و دود و گرما و سر و صدای آهن چیزی ندیدیم.
مردم تعجب میکردند.
تا این که آن شخصی که پیش از این تعریف حلب را کرده بود سر رسید و پرسید چگونه وارد شهر شدی و او مذمتهایش را تکرار کرد.
آن آقا گفت شما از بازار آهنگرها وارد شدهای که این گونه قضاوت میکنی.
اگر از بازار بزازها یا عطارها یا زرگرها وارد میشدی، قضاوت دیگری داشتی.
(در آن زمان حلب شهری بسیار وسیع بود و هر صنفی بازار مستقل و بزرگی داشتند.)
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی