تصمیم گرفتم برای ادامه درس به مشهد بیایم. اما دستم کاملا خالی بود، حتی پول کرایه ماشین نداشتم.
عمویم پرسید پول لازم نداری؟ عفت نفس اجازه نداد که از او پول بگیریم.
آمدم گاراژ قوچان، کسی را هم نمیشناختم، آن زمان کرایه تا مشهد دو یا چهار قران بود.
در همین حال شخصی که مرا میشناخت رسید و گفت به مشهد میروی؟ گفتم آری، گفت میخواهم هشت قران پول برای پسرم که در مشهد طلبه است بفرستم، آن را به او میرسانی؟ گفتم آری منتهی به شرط این که اگر احتیاج به این پول پیدا کردم، اجازه دهی از آن استفاده کنم. گفت مانعی ندارد.
به این گونه خداوند متعال کرایه راه را رساند.
وقتی به مشهد رسیدم باقی مانده پول را به پسر آن شخص دادم، بعد از چند روز خدای متعال پولی برای من فرستاد و من آنچه را به عنوان کرایه از وجه قبلی برداشته بودم به طرف برگرداندم.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی