از زبان خود حاج شیخ:
شب شهادت یکی از معصومین بود، یکی از بازاریهای قوچان با پریشانی زیاد به منزل ما آمد و گفت:
اسلام از بین رفته از مسلمانی خبری نیست….
پرسیدم عموجان چه شده؟
گفت از جلو فلان قهوه خانه میگذشتم، دیدم موسیقی پخش میکند. جلو رفتم و گفتم:
خجالت نمیکشی شب شهادت موسیقی گذاشتهای؟!
ولی او به من گفت به تو ربطی ندارد برو پی کارت.
چون این بازاری خیلی عصبانی بود، سیگاری روشن کردم و دستش دادم، بعد که آرام شد به او گفتم:
اتفاقا کافهچی آدم خیلی خوبی هم بوده!
بازاری خیلی تعجب کرد.
ادامه دادم که تو در مقابل دیگران او را تحقیر کردهای، ولی او تو را کتک نزده است. معلوم می شود که آدم خیلی خوبی بوده!
روش نهی از منکر این گونه نیست، شاید آن شخص از این که امروز روز عزاست، اطلاعی نداشته است.
تو چرا به طور علنی او را جلو مشتریانش خورد کردی که تا این طور با تو برخورد کند؟!
نهی از منکر مدبرانه و شنیدنی
و می فرمود:
بعد از نماز مغرب و عشاء به خانه برگشتم. یکی از همسایهها عروسی داشت. صدای موسیقی مجلسش تا خانه ما هم میآمد.
یکی از بازاریهای قوچان هم همراه من بود. او اجازه خواست برود و به صاحب مجلس تذکر بدهد.
اما من ترسیدم برخورد درستی نداشته باشد و کار را خراب کند.
فکری کردم و بعد از آن بر روی پاکت سیگاری نوشتم:
امیدوارم از شفاعت حضرت زهرا سلام الله (یا پیامبر صلی الله علیه و اله) در روز قیامت برخوردار شوید.
کاغذ را به پسرم صادق دادم و سفارش کردم مستقیما به خود صاحبخانه بدهد.
چیزی نگذشت که صدای موسیقی خاموش شد.
بعد از مدتی پسرم برگشت و همان کاغذ را به من داد. دیدم صاحب مجلس روی آن نوشته حاج آقا به چشم.
و به نقل حاج صادق آقا:
در نامه نوشته بودند: امیدوارم از شفاعت پیامبر در روز قیامت برخوردار شوید.
اعتراض عملی به رقص و پایکوبی فرهنگیان
و می فرمود:
در زمان اقامت در قوچان برخی از فرهنگیان آن شهر مجلس بزمی برپا کرده بودند که در آن مجلس دختران مدارس را به رقص و پایکوبی وادار کرده بودند.
چندی بعد همین افراد در مسجدی مجلس جشنی به مناسبت یکی از اعیاد مذهبی بر پا کرده بودند و همان آقایانی که دختران مردم را به رقص آورده بودند، در صدر مسجد نشسته بودند.
من عمدا در وسط مجلس نشستم و نزد آنها نرفتم.
مردم هم طبعا در اطراف من جمع شدند و اطراف بانیان مجلس در صدر مجلس خالی شد.
علاوه بر این دستور دادم که میکروفون را از پیش سخنران مجلس که فخر الدین حجازی بود،(و در آن مجلس کذایی حضور یافته بود) بردارند.
به این ترتیب مخالفت خود را بالنسبه به مجلس معصیتی که قبلا بر پا کرده بودند، ابراز کردم.
بعد از مدتی در مشهد خدمت مرحوم آیت الله میلانی رسیدم، ایشان با تبسم فرمود: شنیدهام شما بلندگو را تحریم کردهای!
معلوم شد آن خطیب فرهنگ، این کار را به عنوان تحریم بلندگو از ناحیه من عنوان کرده است و نزد آیت الله میلانی شکایت کرده است.
و جریانی دیگر از زبان خودشان:
زمانی گذرم به یکی از روستاهای قوچان افتاد. آخوند آن روستا که قبلا با من آشنا بود، اظهار کرد:
در این روستا امامزادهای وجود دارد و از من خواست که به آنجا بروم و در این امر اصرار میکرد.
من اعتماد نداشتم که در آن محل واقعا امامزادهای وجود داشته باشد و اگر میرفتم به معنای تأیید آن بود.
از آن آخوند پرسیدم این امامزاده فرزند کیست؟
در پاسخ گفت فرزند امام حسن عسکری علیه السلام!
خیالم راحت شد چه این که آن حضرت فرزندی جز حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف نداشت.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی