صحبت اصالة الوجود و اصالة الماهیه بود، چند تعبیر جالب داشتند:
یكی این بود كه این بحث مطرح است كه وجود به نظراصالة الوجودیها معنای واحدی است و بر موجودات مختلف اطلاق می شود.
{مثلا}درخت موجود است، آب موجود است و… به یك معنا هم اطلاق می شود و معنای واحد نمی شود كه از حقایق مختلفه (متباینات) انتزاع بشود،
پس معلوم می شود كه یك حقیقت در همه اینها هست كه مشترك است بین همه اینها و الا مفهوم واحد كه از حقایق متباینه كه انتزاع نمی شود.
نتیجه این خواهد شد كه وجود مشترك معنوی است در همه اینها.
به اضافه این كه در بحث اصالة الوجود ثابت شده كه وجود اصل است وجود معنای واحد هم هست و در همه موجودات به معنای واحد وجود دارد و همه موجودات در وجود مشترك هستند، وجود مشترك معنوی است و خود انتزاع معنای واحد از موجودات مختلف نشان دهنده این است كه وجود به یك معنا بر همه اینها اطلاق می شود.
آنوقت از آن طرف وجود هم بنا بر این در همه این موجودات ساری و جاری است.
ضمنا از این همین مطلب اصالت وجود هم استفاده می شود؛ به خاطر این كه این مفهوم واحد كه اطلاق می شود بر حقایق مختلفه حالا كه مفهوم واحد است و بر حقایق مختلفه اطلاق می شود به معنای واحد، پس بایستی این حقیقت در تمام حقایق وجود داشته باشد و این حقایق به آن وجود موجودند واین وجود است كه در همه اینها هست.
ایشان در این مورد برای نفی این اشتراك معنوی می فرمودند: كه عقلاء بما هم عقلاء گاهی مفهوم واحد را به معنای واحد بر اشیاء مختلفه اطلاق می كنند،
نه این طور نیست كه باید حتما حالا كه مفهوم واحد انتزاع شده از این اشیاء اینها باید با هم یك وحدت حقیقی داشته باشند،
بلكه عقل و عقلاء یك معنای واحدی در نظر می گیرند برای این مفهوم كه با اختلاف این اشیاء حقیقتا بر آن اطلاق می كنند.
مثل این كه عقلاء از همین موجود و وجود، طارد العدم را در نظر می گیرند، مثلا زید موجود طارد العدم، الشجر موجود طارد العدم…
اینها در طارد عدم بودن مشتركند و این منافات ندارد كه همه اینهایی كه طارد العدمند حقایق متباینه باشند و عقلاء بما هم عقلاء اطلاق مفهوم واحد بر حقایق متباینه می كنند.
و وجه مطلب این است كه یك معنایی در نظر گرفته می شود كه آن معنا جامع بین همه اینها است و آن طارد العدم است. بنا بر این نمی توان از اطلاق مفهوم موجود به همه اشیاء مختلفه استفاده كرد كه پس این وجود در همه این حقایق وجود دارد و نمی شود از حقایق متباینه انتزاع بشود پس بایستی كه همه اینها مشترك در حقیقت وجود باشند.
بعد می فرمودند: وجود یك مفهومی است دیگر و خارجا چیزی نیست، بلکه از خارجیت چیزی انتزاع كلمه وجود می شود، یعنی یك شیئ كه متحقق است كه ماهیت است ماهیت متحققه از آن وجود انتزاع می شود نه این كه خود وجود مابازاء خارجی داشته باشد.
و به عبارت دیگر وجود خارج محمول است نه محمول بالضمیمه، خارج محمول از قبیل ممكن، زید ممكنٌ، ممكن غیر از خود این شیء خارجی چیز دیگر نیست، وجود هم غیر از این شیئ كه در خارج است چیز دیگر نیست .
بعد می فرمودند:(كه منظورم بیشتر این كلمه است) انتقال به این معنا یك قداست روحی هم می خواهد باید یك قداست روحی در انسان باشد تا بفهمد مطلب این است.
خداوند درجات ایشان عالی است متعالی بفرماید.