ابوحنیفه و رسول خدا
ابوحنیفه و رسول خدا
یك كسى از آقایان در نجف مىفرمودند: كه من در یكى از كتب عامه دیدم كه یك مسأله را نوشته بود كه قال رسول الله كذا، در این مسأله پیغمبر این طور فرموده است، و قال ← ادامه
ابوحنیفه و رسول خدا
یك كسى از آقایان در نجف مىفرمودند: كه من در یكى از كتب عامه دیدم كه یك مسأله را نوشته بود كه قال رسول الله كذا، در این مسأله پیغمبر این طور فرموده است، و قال ← ادامه
راننده با معرفت
حدود سال 1387 ش روبروی ضریح مطهر حضرت معصومه نشسته بودم، در کنار من جوانی بود رو به من کرد و گفت:
شغل من رانندگی است و ساکن کرج هستم، من هیچگاه برای حوائج خودم دعا نمی ← ادامه
⁂ مقدس مردی از اهل کمال را پیدا میکند، از او میخواهد که او را به شاگردی بپذیرد. پیرمرد برای پذیرفتن او سه شرط میگذارد و مقدس هم قبول میکند.
شرط اول این که در کار من دخالت نکنی.
شرط ← ادامه
میان اهالی روستا اختلافی پیش آمده بود که من از نزدیک شاهد آن نبودم. وقتی که به روستا رفتم موثقین قضیه را برای من نقل کردند.
در این همین رابطه استشهادی درست کرده بودند که عدهای آن را امضاء کرده ← ادامه
علم قرآن، لا رطب و لا یابس الا فى كتاب مبین، فیه تبیان كل شیء، سر بسته است قرآن، اكثر مطالب قرآن، چون خدا علوم لا یتناهى _به یك معنا_ را در سى جزء قرآن گنجانیده است به قدرت ← ادامه
چند روزی از ورود من به مدرسه دو درب نگذشته بود که آقای بزرگواری مرا دید و فرمود: من چند دقیقهای با شما صحبت دارم، شما به اطاق من میآیی یا من به اطاق شما بیایم؟
عرض کردم من خدمت ← ادامه
معناى ولايت تكوينى اجمالا اين است كه خداوند تبارك و تعالى به كسى قدرتى، قوهاى عنايت مىكند و موجودات را مسخّر قدرت او مىكند؛
يعنى اگر چنانچه خواست تصرف در موجودى بكند به اذن خدا، به اجازه خدا، روى مصلحت، ← ادامه
دنیای رباینده
اين را بدانيد كه ما نه ازلى هستيم، نه ابدى.
يعنى چه؟ يعنى ما اول داريم، آخر هم داريم، اول ما اول تولد ما است در اين دنيا، اين اولش هست، آخرش هم كه مردن است.
در اين ← ادامه
اوائلی که برای تحصیل به مشهد آمده بودم در مدرسه دو درب حجره داشتم، مرحوم شیخ رضا زنجانی هم آنجا درس میگفت. قرآنی وقفی نزد من بود که تلاوت قرآن میکردم. پس از مدتی قرآن دیگری هم پیدا شد، آن ← ادامه
تصمیم گرفتم برای ادامه درس به مشهد بیایم. اما دستم کاملا خالی بود، حتی پول کرایه ماشین نداشتم.
عمویم پرسید پول لازم نداری؟ عفت نفس اجازه نداد که از او پول بگیریم.
آمدم گاراژ قوچان، کسی را هم نمیشناختم، آن ← ادامه