همه یادداشت‌ها

ابوحنیفه و رسول خدا

ابوحنیفه و رسول خدا

یك كسى از آقایان در نجف مى‌فرمودند: كه من در یكى از كتب عامه دیدم كه یك مسأله را نوشته بود كه قال رسول الله كذا، در این مسأله پیغمبر این طور فرموده است، و قال ← ادامه

راننده با معرفت

راننده با معرفت

حدود سال 1387 ش روبروی ضریح مطهر حضرت معصومه نشسته بودم، در کنار من جوانی بود رو به من کرد و گفت:

شغل من رانندگی است و ساکن کرج هستم، من هیچگاه برای حوائج خودم دعا نمی ← ادامه

جنس بهشت

جنس بهشت

جنس بهشت جنس نور است، آنجا محتاج به چراغ برق و خورشید و آفتاب نیست، همه‌اش نور است،

كسى كه وارد آنجا مى‌شود باید نور باشد، سر تا پایش نور باشد.

این معصیت تاریك مى‌كند آدم را، ظلمانیش ← ادامه

صاحبان امضا مورد وثوق هستند

میان اهالی روستا اختلافی پیش آمده بود که من از نزدیک شاهد آن نبودم. وقتی که به روستا رفتم موثقین قضیه را برای من نقل کردند.

در این همین رابطه استشهادی درست کرده بودند که عده‌ای آن را امضاء کرده ادامه

اسرار و رموز قرآن!

علم قرآن، لا رطب و لا یابس الا فى كتاب مبین، فیه تبیان كل شیء، سر بسته است قرآن، اكثر مطالب قرآن، چون خدا علوم لا یتناهى _به یك معنا_ را در سى جزء قرآن گنجانیده است به قدرت ← ادامه

ولایت تکوینی

معناى ولايت تكوينى اجمالا اين است كه خداوند تبارك و تعالى به كسى قدرتى، قوه‌اى عنايت مى‌كند و موجودات را مسخّر قدرت او مى‌كند؛

يعنى اگر چنانچه خواست تصرف در موجودى بكند به اذن خدا، به اجازه خدا، روى مصلحت، ← ادامه

دنیای رباینده

دنیای رباینده

اين را بدانيد كه ما نه ازلى هستيم، نه ابدى.

يعنى چه؟ يعنى ما اول داريم، آخر هم داريم، اول ما اول تولد ما است در اين دنيا، اين اولش هست، آخرش هم كه مردن است.

در اين ← ادامه

علم الهی

علم الهی

آن علمی که نور يقع فى قلب من يريد الله أن يهديه، آن نورى است كه به قلب مؤمن خدا عنايت مى‌فرمايد، افاضه مى‌فرمايد، كه به واسطه‌ى آن نور انسان كاملا وظايفش برايش روشن مى‌شود، مطالب را مى‌فهمد، ادامه

جمله‌ای که هزار در اخلاق را برایم باز کرد

اوائلی که برای تحصیل به مشهد آمده بودم در مدرسه دو درب حجره داشتم، مرحوم شیخ رضا زنجانی هم آنجا درس می‌گفت. قرآنی وقفی نزد من بود که تلاوت قرآن می‌کردم. پس از مدتی قرآن دیگری هم پیدا شد، آن ادامه

عفت نفس عجیب با دست خالی

 تصمیم گرفتم برای ادامه درس به مشهد بیایم. اما دستم کاملا خالی بود، حتی پول کرایه ماشین نداشتم.

عمویم پرسید پول لازم نداری؟ عفت نفس اجازه نداد که از او پول بگیریم.

آمدم گاراژ قوچان، کسی را هم نمی‌شناختم، آن ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا