توجه حضرت بقيه الله
توجه حضرت بقيه الله
امشب اول سلطنت ظاهريه حضرت بقية الله است، -و اين را مكرر عرض كردهايم كه- بايد يك كارى بكنيم خودمان را به معرض در بياوريم كه مورد توجه حضرت بقية الله باشيم.
توجه حضرت بقية الله ← ادامه
توجه حضرت بقيه الله
امشب اول سلطنت ظاهريه حضرت بقية الله است، -و اين را مكرر عرض كردهايم كه- بايد يك كارى بكنيم خودمان را به معرض در بياوريم كه مورد توجه حضرت بقية الله باشيم.
توجه حضرت بقية الله ← ادامه
نفس قوی در مقابل جن گیر
دورانی که در مشهد مقدس مشغول تحصیل بودیم تسخیر جن رایج شده بود.
روزی در مجلسی یکی از این آقایان حاضر شدم، او با خواندن اورادی به قول خودش جن را به بعضیها نشان ← ادامه
حقیقت علم-2
حقیقت علم، نور است، نورٌ ظاهرٌ بذاته و مظهرٌ لغیره، یك نور واقعى است كه تمام كائنات را روشن كرده است، ذاتا ظهور است، خودش عین نور است، عین ظهور است، و مظهرٌ لغیره، تمام تاریكیها را روشن ← ادامه
علم موهبتی و علم اکتسابی
مقام ولایت مطلقه موهبتى است، آن محتاج به درس خواندن نیست،.
از روز اولى كه حضرت بقیة الله متولد شد، تا وقتى پدر بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود، پنج سال ـیك خوردهاى كم و زیادـ ← ادامه
زیان شبنشینیها برای طلبه
طلبهای که شب با دوستانش بشیند نان سنگکی و آبگوشتی بخورد و بعد هم گعدهای، آخر شب تازه به فکر مطالعه میافتد.
پس از سیری و سپری شدن پاسی از شب، لای کتاب را باز میکند، ← ادامه
غرق مطالعه بودم که ناگهان صدای مناجات بلند شد
عبارت مشکلی از کتاب درسیم بود که در درس برایم حل نشد، با مطالعه هم حل نشد، در مباحثه هم حل نشد، به استاد مراجعه کردم باز هم حل نشد. تصمیم ← ادامه
اهل انتقام نبود
طلبهای از روستای ما با من هم مدرسه بود. اما اهل درس و بحث نبود.
او به روستا رفته بود و راجع به من گفته بود فلانی بازیگوشی میکند و درس نمیخواند! یعنی آنچه خود داشت به ← ادامه
صبر در برابر قصاب بیادب
ù وقتی که در مشهد درس میخواندم، از یک قصابی حدود بازار سرشور مقداری گوشت خواستم، گوشتی که قصاب داد خوب نبود، از او گوشت بهتری خواستم.
ناراحت شد و ظرف دیزی که در دستم ← ادامه
امام رضا نگذاشت خجالت بکشم
حجره من در مدرسه دو درب مرطوب و بزرگ بود برای همین در زمستان نمیشد آن را گرم کنم. قسمتی از حجره دو طبقه بود و چیزی شبیه بالکن داشت. زمستانها در اثر شدت سرما، ← ادامه
⁂ مقدس مردی از اهل کمال را پیدا میکند، از او میخواهد که او را به شاگردی بپذیرد. پیرمرد برای پذیرفتن او سه شرط میگذارد و مقدس هم قبول میکند.
شرط اول این که در کار من دخالت نکنی.
شرط ← ادامه
میان اهالی روستا اختلافی پیش آمده بود که من از نزدیک شاهد آن نبودم. وقتی که به روستا رفتم موثقین قضیه را برای من نقل کردند.
در این همین رابطه استشهادی درست کرده بودند که عدهای آن را امضاء کرده ← ادامه
چند روزی از ورود من به مدرسه دو درب نگذشته بود که آقای بزرگواری مرا دید و فرمود: من چند دقیقهای با شما صحبت دارم، شما به اطاق من میآیی یا من به اطاق شما بیایم؟
عرض کردم من خدمت ← ادامه