سعی کن مسلمانان را کافر نکنی!
مرحوم شیخ رمضان رضایی اصفهانی در حدود سال 1378 شمسی از قول مرحوم سید عبد الله ضیایی (اهل گیلان) برای من جریانی آموزنده نقل کرد:
من استادی داشتم به نام حاج شیخ مهدی امیر کلائی (مدفون در قبرستان شیخان قم) ← ادامه
مرحوم شیخ رمضان رضایی اصفهانی در حدود سال 1378 شمسی از قول مرحوم سید عبد الله ضیایی (اهل گیلان) برای من جریانی آموزنده نقل کرد:
من استادی داشتم به نام حاج شیخ مهدی امیر کلائی (مدفون در قبرستان شیخان قم) ← ادامه
مرحوم آقا شیخ جعفر محمدی:
ما در نجف تحصیل میکردیم شناختی از حاج آقا نداشتیم.
استادمان به ما گفت اگر میخواهید درس بخوانید و ملا شوید بروید پیش شیخ ذبیح الله قوچانی.
از جای ایشان سؤال کردیم و محل ایشان ← ادامه
حاج شیخ عبدالحسین واعظ زاده:
نکته دیگری که در ایشان بود دوری کردن از مال مشتبه و سهم امام علیه السلام بود و این حالت بسیار کمیاب است.
در این مدت که ما خدمت مرحوم حاج شیخ بودیم یک کلمه ← ادامه
آ شیخ عبد الحسین و اعظ زاده:
بر اثر تهذیب نفس حالت صبر و تحمل در او پیدا شده بود! مخصوصا در برابر زخم زبانها حلم میورزید.
جراحات السنان لها التیام و لا یلتام ما جرح اللسان.
مرحوم حاج آقا ← ادامه
روزی یکی از اهالی روستای خیر آباد که به نجف آمده بود، گفت من نمازهایی را که در روستا میخواندم با حالتر از نمازهایی است که در بالا سر حضرت امیر علیه السلام میخوانم.
به او گفتم شما گوشتهایی را ← ادامه
آشیخ عبد الحسین واعظ زاده:
در ماه رمضانی که جلسهی با ایشان داشتیم که مرحوم شیخ جعفر محمدی نیز شرکت میکرد.
درس تفسیر به اسم حاج شیخ بود،
ولی ایشان به خاطر تواضع و نکتهای دیگر به صحبتهای من گوش ← ادامه
آشیخ عبد الحسین واعظ زاده:
تقریبا از پانزده یا شانزده سالگی در مدرسه قوام نجف اشرف، گاهی درس و گاهی غیر درس از مرحوم حاج شیخ استفاده میکردم.
اول برای درس لمعه به منزل ایشان میرفتم. سپس مقداری از کفایه ← ادامه
مرحوم حاج آقا حسين قمي رحمة الله عليه در سخن گفتن مانند ساير اعمالشان مقيد بودند لذا اگر حرفى مي زدند غالبا كلمه فرض كن فرض كنيد فرض بفرماييد را مي گفتند.
روزی اهل علمی خدمت ایشان آمد و گفت ← ادامه
در ایامی که برای تبلیغ به بلوجستان می رفتیم(دهه هفتاد شمسی) جریانی اتفاق افتاد که خلاصه آن را باز گو می کنم:
قبل از سفر برای کمک گرفتن از روح مرحوم سلطان الواعظین (صاحب کتاب شبهای پیشاور) به مقبره ایشان ← ادامه
جریان اول:
زمانی که در کربلا بودیم در حیاط محقری زندگی میکردیم، در آن زمان یک نفر از روستای ما (خیرآباد) به آنجا آمد وبه من گفت شما مرا میشناسی گفتم آری.
گفت شما درس خواندهاید ملا شدهاید دیگر بس ← ادامه
مرحوم حاج شیخ:
مرحوم حاج آقا حسین خط نداشت، نوشتن را بلد نبود، یک امضا به لیت و لعل میکرد، خواندن را میدانست و همه چیز را حفظ بود.
وقتی ریاست به آن بزرگوار منتقل شد، اطرافیانش را جمع کرد ← ادامه
از زبان مرحوم حاج شیخ محمد تقی عندلیبی سبزواری (از همدوره های حاج شیخ ):
مرحوم حاج شیخ ذبیح الله از نظر علمی خیلی خوب بود. بعد انزوا اختیار کرد.
بسیار وارسته عاقل و فهمیده بود. یک تنبهات خیلی خوب ← ادامه