تفهیم مطلب با بیان شیرین و زیبا
آشیخ عبد الحسین واعظ زاده:
تقریبا از پانزده یا شانزده سالگی در مدرسه قوام نجف اشرف، گاهی درس و گاهی غیر درس از مرحوم حاج شیخ استفاده میکردم.
اول برای درس لمعه به منزل ایشان میرفتم. سپس مقداری از کفایه ← ادامه
آشیخ عبد الحسین واعظ زاده:
تقریبا از پانزده یا شانزده سالگی در مدرسه قوام نجف اشرف، گاهی درس و گاهی غیر درس از مرحوم حاج شیخ استفاده میکردم.
اول برای درس لمعه به منزل ایشان میرفتم. سپس مقداری از کفایه ← ادامه
مرحوم حاج آقا حسين قمي رحمة الله عليه در سخن گفتن مانند ساير اعمالشان مقيد بودند لذا اگر حرفى مي زدند غالبا كلمه فرض كن فرض كنيد فرض بفرماييد را مي گفتند.
روزی اهل علمی خدمت ایشان آمد و گفت ← ادامه
جریان اول:
زمانی که در کربلا بودیم در حیاط محقری زندگی میکردیم، در آن زمان یک نفر از روستای ما (خیرآباد) به آنجا آمد وبه من گفت شما مرا میشناسی گفتم آری.
گفت شما درس خواندهاید ملا شدهاید دیگر بس ← ادامه
مرحوم حاج شیخ:
مرحوم حاج آقا حسین خط نداشت، نوشتن را بلد نبود، یک امضا به لیت و لعل میکرد، خواندن را میدانست و همه چیز را حفظ بود.
وقتی ریاست به آن بزرگوار منتقل شد، اطرافیانش را جمع کرد ← ادامه
از زبان مرحوم حاج شیخ محمد تقی عندلیبی سبزواری (از همدوره های حاج شیخ ):
مرحوم حاج شیخ ذبیح الله از نظر علمی خیلی خوب بود. بعد انزوا اختیار کرد.
بسیار وارسته عاقل و فهمیده بود. یک تنبهات خیلی خوب ← ادامه
از کسانی که مرحوم حاج شیخ به عنوان استاد اخلاق خود نام میبرد مرحوم شیخ مرتضی طالقانی میباشد. ایشان میفرمود:
آشیخ مرتضی طالقانی مجرد بود.
هر درسی از دروس حوزه (از ادبیات گرفته تا کفایه)که به او مراجعه میشد، اگر ← ادامه
یکی از علمای نجف اشرف میفرمود:
یک وقتی از نجف به قصد زیارت سایر عتبات حرکت کردم، به کربلا رسیدم، زیارت کردم، بعد به زیارت سایر عتبات رفتم.
در موقع بازگشت وقتی به کربلا رسیدم،
دیدم وقت دیر شده و ← ادامه
در شب عاشورایی وارد مدرسه قوام شدم، دیدم تمام حجرهها خاموش است،
طلبهها یا به کربلا رفته و یا به حرم مطهر مشرف شدهاند.
مشهدی حسن خادم هم تنها در یک ایوان نشسته و زانوی غم به بغل گرفته است.← ادامه
آقا شیخ عبدالحسین واعظ زاده خراسانی – رحمة الله علیه – می فرمود:
مرحوم حاج شیخ بسیار بکّاء بود.
یک سالی در دهه محرم، در مدرسه قوام نجف اشرف در حجره مرحوم آقا سید محمد علی تبریزی (که حاشیه بر ← ادامه
در زمان اقامت در نجف اشرف یک بار بدهکاریهای من به شصت دینار رسیده بود.
با نگرانی به فکر فرو رفته بودم و با خود حساب کردم اگر برای خرید بروم مغازه و مغازهدار بگوید آشیخ بدهی شما زیاد شده ← ادامه
در ابتدای ازدواجم در نجف اشرف گویا فردی تنگدستی مرا در امر ازدواج به مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی رسانده بود.
آقا سید ابوالحسن مرا خواست و فرمود:
من گرفتارم، سن من هم زیاد است، نمیتوانم خودم به طلبهها رسیدگی ← ادامه
مدتى كه در نجف اشرف بودم ميتوانستم براى خانوادهام زندگى مرفهى راه بیندازم.
ولى هرگز چنين كارى نكردم و هميشه به حداقل زندگی اكتفا ميكردم.
علتش هم این بود كه فكر ميكردم اگر در نجف خانواده من به رفاه عادت ← ادامه