خاطراتی از مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی

یخ می‌شکست و وضو می‌گرفت!

رسم آقاجان براین بود که در حوض وضو بگیرد.

حتی در زمستانهای بسیار سرد آن زمان قوچان و فاروج سحر که از خواب بیدار می‌شد، یخهای حوض را می‌شكست و وضو می‌گرفت! 

روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از

ادامه

اسم آقا سید الشهداء را که می‌بردند، اشکم جاری می‌شد!

آشیخ مهدی ابراهیمی نژاد:

 می فرمودند: قرآن زیاد بخوانید، جوری که ملکه شود و فوائد زیادی دارد.

در روایات چرا این قدر به خواندن قرآن اهمیت داده شده است؟

یکی از فوائدش این است که اگر در جایی آیه‌ای بدون ← ادامه

گریه در مصائب حضرت زهرا!

مرحوم شیخ علی اصغر فخرایی:

در منزل آشیخ محمود -در چهارراه ابو طالب- روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را خواندم.

ایشان به شدت منقلب شد، با این که بی صدا گریه می‌کرد ولی تا مدت طولانی شانه‌هایشان از شدت ← ادامه

یاد وداع اهل بیت!

آسید محسن موسوی:

در جاغرق خدمت ایشان بودم.

عصری بود توی حال نشسته بودیم، فرمودند:

باید از اینجا وداع کنیم و به مشهد برویم.

رفتم دنبال پذیرایی، وقتی آمدم دیدم ایشان نشسته بلند بلند گریه می‌کند و اشک می‌ریزد ← ادامه

گذشت زمان همه چیز را روشن می‌كند!

آشیخ ابوالحسن قائمی:

حاج شیخ ظاهری حلیم و ساكت داشت، اگر چه در باطن رنج و ناراحتی داشت اما آن را بروز نمی‌داد.

بسیار اتفاق می‌افتاد كه بعضی به منزل ایشان می‌آمدند و شروع به صحبت می‌كردند و گاهی تند ← ادامه

از ترس عصبانی شدن از خانه بیرون آمدم!

حاج آقابزرگ:

حدود سال 27 یا 28 شمسی بود در ماه رمضان یک روز عصر که به خانه برگشتم،

دیدم باقر یکی از دفترهای مرا پاره کرده است.

چون روزه داشتم ترسیدم عصبانی شوم، بلافاصله از خانه بیرون آمدم تا ← ادامه

خدا این گونه جبران می کند!

آسید محسن موسوی:

در ایامی که خدمت حاج شیخ  بودم یکی از برنامه های ایشان این بود که اگر پولی دستشان می‌آمد، هر چقدر هم که بود، آن را نگه نمی‌داشت، فورا انفاق می‌کرد.

اصلا فکر نمی‌کرد که الان دست ← ادامه

خدا برای ما می‌رساند!

حاجی اسدی خیرآبادی:

یك روز به طرف منزل حاج آقا می‌رفتیم، دیدیم یك طلبه از آنجا بیرون می‌آید.

خدمت ایشان که رسیدم دویست و پنجاه تومان به ایشان دادم.

فرمود: این طلبه را دیدی از منزل ما خارج شد؟

گفتم: ادامه

توکل در راه تحصیل علم!

آسید محسن موسوی:

حاج شیخ می فرمود:

وقتی می‌خواستم برای ادامه تحصیل از قوچان به مشهد بیایم، با توجه به این که یتیم بودم، و هیچ کس را نداشتم،بعضی از حاجی‌ها و اهالی روستا به من گفتند:

با این وضعیت ← ادامه

یکی از تعقیبات تفکر است!ً

آشیخ هادی ابراهیمی‌نژاد:

مغرب بود و ما خدمت حاج شیخ نشسته بودیم که آشیخ عبدالحسین سر رسید.

گفت همین نزدیکی‌ها منبری داشتم، گفتم بیایم اینجا نماز بخوانم.

نمازش را که خواند گفت برای آمادگی منبر، ذکر را تبدیل به فکر ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله  
پیمایش به بالا