اشعار

با رضای تو بگردد راضی از من،حیّ منّان!

السّلام ای هشتمین مِهر ولایت
السّلام ای بَحر اَلطاف و عنایت
ای فروغ آفتابِ رحمتِ حق
ای مسیرَت بر همه راهِ هدایت
حُجّت الله،ای امام اِنس و هم جان
خوانَمَت با سوز و آه و چشم گریان
آمدم با کوله
ادامه

چشم بصیرت نگشایی چرا؟!

چشم فرو بسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست

از تو بوَد راحتِ بیمارِ تو
نیست به غیر از تو پرستار تو

همدم ← ادامه

ای روشنی دیده احرار کجایی!

ای روشنی دیده احرار کجایی
وی شمع فروزان شب تار کجایی
ای دسته گل سر سبد باغ رسالت
وی وارث پیغمبر مختار کجایی
بر مردم محروم و ستم دیده و رنجور
ای آنکه توئی مونس و غمخوار کجایی
جان به ← ادامه

لی حبیب عربی مدنی قرشی!

لی حبیب عربی مدنی قرشی

که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

فهم رازش نکنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

ذره وارم به هواداری او رقص کنان

تا شد او شهره

ادامه

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است!

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره ادامه

هر سو نگریدیم کسی چون تو ندیدیم!

هر سو نگریدیم کسی چون تو ندیدیم

اکنون نگرانیم که هر سو نگریدیم

شوریده سر اندر طلب سرو رسایت

هر چند دویدیم به جائی نرسیدیم

افسوس صد افسوس که اندر قدم دوست

جانی نفشاندیم و چه بسمل نطپیدیم

عمریست که

ادامه

خرم سحری بود که با یاد خوش او!

عمری‌ست که اندر طلب دوست دویدیم
هم مدرسه هم صومعه هم میکده دیدیم

با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانی
از هیچ کسی هم خبر از او نشنیدیم

در کنج خرابی پس از آن جای گرفتیم
تنها و دل افسرده ← ادامه

گنج خواهی؟ کُنج عزلت کن مقام!

هر که را توفیق حق آمد دلیل

عزلتی بگزید و رست از قال و قیل

عزت اندر عزلت آمد، ای فلان

تو چه خواهی ز اختلاط این و آن؟

پا مکش از دامن عزلت به در!

چند گردی چون گدایان

ادامه

زهی چشم و زهی علم و زهی کار!

ز مشرق تا به مغرب گر امامست
امیرالمؤمنین حیدر تمامست

گرفته این جهان زخم سنانش
گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سر عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آیة خاص او راست

سه قرصش چون دو ← ادامه

  شاه ولايتْ پناه، به امر حق شد امير!

باده بده ساقيا! ولى ز خمِّ غدير

 چنگ بزن مطربا! ولى به ياد امير

 تو نيز اى چرخ پير! بيا ز بالا به زير

دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگير

 بلبل نطقم چنان قافيهْ پرداز شد

كه زُهره در آسمان ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا