حکایات

تمام عمرت را به باد دادی!

حکایتِ ماجرایِ نحوی و کشتیبان!

نحوی در کشتی بود، ملّاح¹ را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟ گفت: نه ،گفت: «ضَیَّعتَ نِصفَ عمرِکَ» یعنی نصف عمرت را به هدر دادی!
روز دیگر تندبادی برآمد ،کشتی غرق خواست شد ،ملّاح او ← ادامه

شیخ ارده شیره ای!

حکایتی از آیت الله مرعشی نجفی در عصر زعامت آیت الله العظمی حائری یزدی (ره) فرد با ایمان و فقیری بود که نامش شیخ حسین بود، اما به «شیخ ارده شیره» شهرت داشت؛ زیرا به پیروی از قصیده ی نان ادامه

تـوبه مصطفـی دیوونه!

تو تهران شخصی به نام «مصطفی دیوونه» بود، در زمان خودش تو چاقو کشی نمونه نداشت، جگر شیر داشت، می گفتند بابا این دیوونه است! رفته تو دل ۱۰۰نفر که می خواهند او را بزنند، این قدر شجاع بود ،← ادامه

شيعه شدن زن روسي به برکت عزاي امام حسين!

ملا محمد هزار جريبي – صاحب تصانيف کثيره – اين قضيه را نقل فرموده است:

من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين عليه‏السلام تشکيل مي‏شد، ← ادامه

امام جماعت به الاغ احتیاج دارد!

عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزدک چنین نقل می کنند که:

روزی پدرم در این مسجد می خواستند نماز جماعت بخوانند و من هم جزء جماعت بودم ،ناگاه مردی دهاتی وارد شد و از صفوف جماعت
ادامه

حکایتی عجیب در باب حسد!

در زمان خلافت موسی هادی برادی هارون الرشید خلیفه عباسی‌، مـرد‌ نـیکوکار‌ ثـروتمندی‌ در بغداد می زیست. در مسایگی او شخصی سکونت داشت که به ثروت و مال و مکنت‌ او حسد می ورزید. این مـرد حسود نمی توانست همسایه ← ادامه

داستان زنی که امام رضا را می دید!

صاحب منتخب التّواريخ، از مرحوم حاج ملاّ غلامحسين ازغدي، معروف به حاج آخوند نقل مي‌كند كه:

در فاميل ما، زني بود خيلي باايمان و متعهّد به وظايف ديني ولي فقير و تهيدست بود و در عين حال مناعت طبع هم

ادامه

داستان بسیار زیبای “مقبل کاشانی”!

مقبل کاشانی، شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا در ← ادامه

جریان مار و بچه اش!

«بچه‌ماری را از محلّی که بوده، جای دیگر برده بودند. مادر آن بچه‌مار آمد؛ وقتی بچه‌اش را ندید، مدّتی بود و رفت. رفتیم بچه‌اش را آوردیم در محلّی که بود گذاشتیم. مادرش آمد؛ وقتی بچه‌اش را دید، آمد دور ظرف‌های ← ادامه

جریان گربه آشپزخانه حرم امام رضا علیه السلام!

«چند روز قبل آقای رضایی را – صاحب چلوکبابی رضایی که از دوستان قدیم‌مان بود، و اوائلی که ازدواج کرده بودیم مستأجر ایشان بودیم – در صحن عتیق، نزدیک پنجرهٔ فولاد دیدم. حال‌اش را پرسیدم؛ گفت: از این بهتر نمی‌شود! ← ادامه

Clicky آیا می خواهید از آخرین مطالب با خبر شوید؟ ... خیر بله
پیمایش به بالا