بیت مدور چیست؟!
می توان گفت بیت مدور خاص شعر عربی است و در عروض فارسی جایی ندارد یا این که حداقل مرسوم نیست.
بیت مدور بیتی است که یک بخش از کلمه در مصراع اول است و ما بقی آن در مصراع ← ادامه
می توان گفت بیت مدور خاص شعر عربی است و در عروض فارسی جایی ندارد یا این که حداقل مرسوم نیست.
بیت مدور بیتی است که یک بخش از کلمه در مصراع اول است و ما بقی آن در مصراع ← ادامه
شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد.
ایشان فرمود: “به دو دلیل می خواهم ← ادامه
ملا محمد هزار جريبي – صاحب تصانيف کثيره – اين قضيه را نقل فرموده است:
من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين عليهالسلام تشکيل ميشد، ← ادامه
هر سو نگریدیم کسی چون تو ندیدیم
اکنون نگرانیم که هر سو نگریدیم
شوریده سر اندر طلب سرو رسایت
هر چند دویدیم به جائی نرسیدیم
افسوس صد افسوس که اندر قدم دوست
جانی نفشاندیم و چه بسمل نطپیدیم
عمریست که
عمریست که اندر طلب دوست دویدیم
هم مدرسه هم صومعه هم میکده دیدیم
با هیچ کس از دوست ندیدیم نشانی
از هیچ کسی هم خبر از او نشنیدیم
در کنج خرابی پس از آن جای گرفتیم
تنها و دل افسرده ← ادامه
هَلِه، نومید نباشی که تو را یار برانَد
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر، تو را او به سرِ صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد ← ادامه
یک خَری را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت: من رقص ندانم بسزا
مُطرِبی نیز ندانم به درست
بهرِ حَمّالی، خوانَند مَرا
کآب نیکو کشَم و هیزم چُست!
خاقانی
ریشه این ضرب المثل!
روزی خری
إذا رأيت العالم يلازم السلطان فاعلم أنه لص وإياك أن تخدع بما يقال: إنه يرد مظلمة أو يدفع عن مظلوم، فإن هذه خدعة إبليس اتخذها فجار العلماء سلّما.
هرگاه عالمی را مشاهده کردی که ملازم سلطان است پس بدان که ← ادامه
هر که را توفیق حق آمد دلیل
عزلتی بگزید و رست از قال و قیل
عزت اندر عزلت آمد، ای فلان
تو چه خواهی ز اختلاط این و آن؟
پا مکش از دامن عزلت به در!
چند گردی چون گدایان
امام صادق علیه السلام:
زلیخا اجازه خواست که به خدمت حضرت یوسف برسد، غلامان گفتند که ما می ترسیم که تو را نزد یوسف ببریم .
گفت: من از کسی که از خدا می ترسد نمی ترسم!
پس وقتی به ← ادامه
وقتی لقمان از سفری بر می گشت غلامش از او استقبال کرد، از حال خویشان خود بدین گونه از غلام سؤال کرد:
از پدرم چه خبر داری؟
گفت: از دنیا رفت.
فرمود: خدا را شکر که مالک کار خود شدم،← ادامه